فيلم سكس گروهي زن جنده مامان با ی پسر جوون
فيلم سكس گروهي آنا نگاهش بهم سنگین شده بود. از سنگینی نگاهش می ترسیدم. سعی کردم باهاش چشم تو چشم نشم. شب نسبتا خلوتی رو پشت سر گذاشتیم. بعد از رفتن آخرین مشتری، نشستم روی یکی از کاناپه ها. ساناز اومد رو به روم نشست. با لحن خاصی گفت: خسته نباشی عزیزم… از لحنش تعجب کردم. به آرومی گفتم: مرسی. همچنین…
همینطور داشت با لبخند بهم نگاه فيلم سكس گروهي می کرد. طاقت نیاوردم و بهش گفتم: نگاه مهربون بهت نمیاد… لبخندش غلیظ تر شد و گفت: خبرا همه جا پخش میشه عزیزم. تو کازینو رویال نمیشه چیزی رو مخفی کرد… به چشمای شیطونش نگاه کردم و گفتم: متوجه نمیشم چی میگی… از جام بلند شدم. اومدم از کنارش رد بشم که مچ دستم رو گرفت. اونم بلند شد. با دست دیگه ش مچ دست دیگه مو گرفت. همچنان لبخند پوزخند مانندی روی لباش بود. سرش رو کمی کج کرد و گفت: اگه آبراهام بفهمه با دختر خونده ش ریختی رو هم پوستت کنده ست…
سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم. با فيلم سكس گروهي لحن نسبتا جدی ای بهش گفتم: اگه تو فهمیدی، پس حتما آبراهام هم فهمیده. هر بلایی قرار باشه سرم بیاد، میاد… از جوابم کمی جا خورد. پوزخندش محو شد و گفت: پس لذت ببر از روزای آخرت… با اینکه ته دلم از تهدیدش خالی شد، خودم رو حفظ کردم و بهش گفتم: حتما. ممنون از توصیه ت…
موقع رفتن به سمت خوابگاه به آنا و بشیر برخوردم. مودبانه بهشون سلام کردم. فقط نگاهم کردن و هیچ جوابی ندادن. یه دستی سلما بدجور عصبانیشون کرده بود. استرس و ترس درونم بیشتر شد. تبدیل به یه دلشوره شدید شد. اما چاره ای جز اعتماد به سلما نداشتم. همه ی اینا رو پیش بینی کرده بود. و بهم قول حمایت فيلم سكس گروهي داده بود. زندگی خودم رو سپرده بودم به سلما و هیچ راه دیگه ای نداشتم…
طبق برنامه نهایتا سه ساعت وقت داشتم بخوابم. ساعتم رو روی زنگ گذاشتم. به سختی خوابم برد. بیدار شدم و سریع رفتم دوش گرفتم. موهام رو خشک کردم. کمی آرایش کردم و یه لباس نسبتا شیک پوشیدم. سر ساعتی که قرار بود خودم رو رسوندم. زینب و مهتاب کمی با تاخیر اومدن. قرارمون این بود که بیرون هتل قرار فيلم سكس گروهي بذاریم. بعد از چند شب قبل که توی دیسکو اون اتفاق بینمون افتاد دیگه ندیده بودمشون. روم نمیشد تو صورت مهتاب نگاه کنم. زینب طبق معمول از نگاه و رفتار من متوجه همه چی شد. سعی کرد جَو رو عوض کنه و بهم گفت: خب صدف جان. ما خیلی گشنه مونه. انتخاب یه رستوران عالی با تو… آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: چَشم… سلما بهم یه آدرس داده بود. تاکسی گرفتیم و بهش آدرس رستوران رو گفتم…
بعد از سفارش دادن غذا به گارسون، زینب رو به من فيلم سكس گروهي گفت: مرسی عزیزم که دعوت منو قبول کردی. می دونم که سر کارت یه سری محدودیت ها داری… برای یه لحظه با مهتاب چشم تو چشم شدم. حس کردم اونم از نگاه کردن به من خجالت می کشه. نا خواسته لبخند محوی زدم و گفتم: نه عزیزم. ما دیگه باهم دوستیم. یادمه گفتی یه کار خیلی مهم باهام داری…
زن جنده مامان با ی پسر جوون
سکس
زینب و مهتاب چند لحظه بهم نگاه کردن. زینب با کمی مکث بهم گفت: راستش امیدوارم بعد از شنیدن حرفای من فکر نکنی که داریم ازت سو استفاده می کنیم. اما ما دنبال جواب یه سوال هستیم که در حال حاضر جز تو به کسی اعتماد نداریم که بتونه بهمون کمک کنه…
نمی دونم چرا نا خواسته هیجان و استرس خاصی بهم دست داد. هر چی فيلم سكس گروهي هست یه موضوع مهمه. پس الکی نبوده که آبراهام به وجود این دو تا واکنش نشون داد و حساس شد. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: چه سوالی؟؟؟ زینب پلک نسبتا طولانی زد و گفت: من دنبال یه آدم خیلی مهم به اسم عامر خان هستم. و مطمئنم که تو کازینو رویال میشه به این آدم رسید…
اسمی که زینب گفت رو هرگز نشنیده بودم. با تعجب گفتم: هرگز این اسم به گوشم نخورده… زینب حرفم رو قطع کرد و گفت: حدس می زدم. طبق سابقه ای که داری معلومه که به گوشت نخورده. اما قطعا اینقدر آدمای کازینو رو می شناسی که می تونی از طریقشون بفهمی. مخصوصا دوستت سلما که یادمه گفتی از خیلی وقته اونجا کار می کنه…
بعد تموم شدن حرفای زینب، جفتشون بهم خیره شدن. مردد بودم چی فيلم سكس گروهي بگم که مهتاب با صدای نسبتا لرزونی بهم گفت: ما همه چی مونو تو ایران از دست دادیم. همه چی رو رها کردیم و تنها امیدمون اینه. الانم فقط تو رو داریم که ما رو به عامر خان برسونی. و مطمئنیم تو کازینو رویال می تونیم پیداش کنیم…
تو چشمای خوشگل مهتاب نگاه کردم. حس می کردم این نگاه برام فيلم سكس گروهي آشناست. نگاه زنی که ترسیده. خسته شده. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: باشه سعی خودم رو می کنم…
وقتی برای سلما جریان رو تعریف کردم با دقت گوش داد. بعد از تموم شدن حرفام بهش گفتم: چطوری می تونیم کمکشون کنیم؟؟؟ سلما لبخند محوی زد و گفت: مگه از اول قرار بود کمکشون کنیم؟ یادت رفته برای چی بهشون نزدیک شدی؟ الان وقتشه به آبراهام گزارش بدی…
سلما راست می گفت. برای یه لحظ یادم رفته بود اصل جریان چیه. فيلم سكس گروهي دلم برای جفتشون سوخته بود و دوست داشتم بهشون کمک کنم. منی که خودم لبه ی تیغ بودم و اگه سلما ازم حمایت نمی کرد، همون بلایی سرم می اومد که سر مالنا اومد. به آرومی رو به سلما گفتم: چجوری بهش گزارش بدم؟؟؟ سلما دوباره جدی شد و گفت: برگشته پاریس. امشب می بینیمش…
داشتم می رفتم آرایشگاه که تو مسیر، برادر مالنا رو دیدم. ظاهرش فيلم سكس گروهي خیلی بهتر بود. اما اینقدر افسرده و ناراحت بود که راحت میشد تشخیص داد که از درون چقدر داغونه. با دیدنش یاد شبی افتادم که جلوی چشمش چه بلایی سر مالنا آوردن. همه ی اون ترس و وحشت برگشت تو وجودم. مالنا برادرش رو داشت و اینطوری شد سرنوشتش. سر من قرار بود چی بیاد. ساناز الکی تهدید نمی کرد. مشخص بود که یه چیزایی می دونه…
بعد از هماهنگی ها و صحبت های تکراری آنا رفتم تو بخش وی آی پی. ساناز فيلم سكس گروهي همچنان اون لبخند مغرور آمیزش روی لباش بود. انگار مطمئنه که قراره چه بلایی سرم بیاد. سعی کردم خونسرد باشم. با همه ی انرژیم مشغول سرویس دادن بودم. دیگه نگاه های هیز مشتریا و حتی دست مالی کردن های مثلا غیر ارادی شون برام اهمیت نداشت. تصویر مالنا و برادرش از ذهنم خارج نمیشد
سکس گروهی ایرانی سکس در آشپز خانه سکس تو خواب سکسی خواب سکس همسایه سکس پلیس سکس با جنده سکس جنده ایرانی سکس جنده سکس تهران خاله سکسی