ماساژ جنسی خیلی خوشحال رفتم کون بدم قابل باور بود خوردن دسترنج

0 views

ماساژ جنسی خیلی خوشحال رفتم کون بدم

ماساژ جنسی یه اولاخ نمیپره وسط با صدای عمه ام موهای کمرم بلند شد و یه لرزه ی خفیف تو تمام عضله هام احساس کردم. وحشتزده حس کردم که عضله های گردن و شونه هام قفل شدن! این اواخر سر همه چی اینجوری لرز میوفتاد به تنم. خدایا! قرار بود قیامت به پا بشه!
-داییش! داییش! مژده امون گبول شده واسه معارف
مژده که دختر عمه ام بود، تازه رفته بود تو ۱۷ و یه سال از من کوچیکتر ماساژ جنسی بود. هنوز درسش تموم نشده بود. عمه ام اخلاق بابامو خوب میدونست! داشت دروغ میگفت که دعوا بندازه… چون مژده برای اینکه بتونه معارف تو جامعه ی خودمون قبول بشه، باید دیپلم میگرفت حداقل! به چشمهای از حدقه در رفته ی بابام نگاه کردم که شده بود کاسه ی خون! یه نیمچه پوزخند هم رو لبش بود که بیشتر قیافه اشو شبیه قاتلها میکرد تا آدم. بی اختیار نالیدم:
-عمه! مژده که هنوز درسش تموم نشده چه جوری بی کنکور و دانشگاه ماساژ جنسی قبول میشه معارف؟
میخواستم بابام حداقل حواسش جمع بشه! عمه ام بی شرف ترین زنیه که تو تمام عمرم دیدم. میدونستم اومده دعوا بندازه خونه امون. همونجوری که پشت چشم نازک میکرد گفت:
-شادی جان! شوما خودتو نگاه نکن! ماشالله موژده ی ما نمراتش همه اش بیسته، ماساژ جنسی جزو نابیگه ها حیساپ میشه از طرف معفیل گفتن موژده خانیم شوما بی کنکور بیا…
همون لحظه بابام منفجر شد! جلوی همه:
-شادی! وقتی دو تا آدم بزرگ دارن حرف ماساژ جنسی میزنن یه اولاخ نمیپره وسط! خیلی بولند ریدی گوه هم میخوری؟ سَنين چين سَنَ دييَرَم سورا گَهبَ

خیلی خوشحال رفتم کون بدم

سکس

ضربات بی رحم و بی انصافش
و بعد از اینکه عمه ام اینا رفتن بابام منو انداخت تو اتاق و با کمربند طوری منو میزد که انگار دشمن خونی‌شو داره میزنه…
-حیوان! من چیکار کردم کی تو اینقد اولاغی؟! ها؟! گهبه! ماساژ جنسی چرا درس نمیخونی؟! مایه ی بدبختی! مایه ی ننج!
ضربات بی رحم و بی انصافش درد داشتن…. چاره ای نبود! طبق معمول فرار کردم!
تا چشم کار میکرد جنگل بود و چمن و آزادی و من…! میدوئیدم! میدوئیدم! هیشکی نبود جلومو بگیره! دویدنمو حس میکردم! خیسی چمن بارون خورده زیر پام! میدوئیدم تا برسم به اون نقطه ای از افق که ابرهای سیاه و تیره به چمن سبز میرسیدن و با هم یکی میشدن… داشتم بر میگشتم به دهی که مخفیانه توش زندگی میکردم ماساژ جنسی…
دهکده ای که ته یه دره قرار داشت و هواش همیشه ابری! اطراف دهکده رو کوه کشیده بودم که هیچکس اینجا رو پیدا نکنه… و از بالا هم ابرهای سیاه که استتار کرده بودن همه چیزو و کوچکترین ذره ای از خورشید حق ورود بهش رو نداشت. هیچوقت نتونستم بفهمم چه اتفاقی برای مردم دهکده افتاده که نیستن اما حس تنها بودن، به نظرم زیبا ترین حس دنیا بود. هیچکس نبود اذیتم کنه…یا بخواد منو بزنه… اینجا آرامش داشتم. تمام دیوارهای خونه های متروکه رو خزه و چمن گرفته بود. صفای خاصی داشت. همیشه بهار بود. کلبه ی کوچیک کاهگلیم با اون دیوارهای تمیز که هر روز صبح میشستمشون که دود ماساژ جنسی اجاق که روشون نشسته بود، پاک بشه.

آب پاشی از کوس وحشی

به خودم که اومدم تمام تنم میلرزید
خونه ی خودم وسط ده بود. از در که میرفتی داخل سمت راست ماساژ جنسی دیوارش با یه اجاق چوبی کمی جلو اومده بود. و اجاقش همیشه روشن بود و میسوخت. روش از یه میله یه دیگ سنگی آویزون بود که صبح به صبح توش سوپ سیب زمینی و سبزیجات بار میذاشتم. سبزیجاتی که تو مزرعه ی خودم بار اومده بودن. با دسترنج خودم. گاهی وقتها که زیادی از دهکده دور میشدم و تو عمق جنگل گرفتار، راهمو با دود دودکش کلبه ام پیدا میکردم که همیشه میسوخت. رو به روی اجاق کنار دیوار، سمت چپ، یه تخت چوبی بود که روشو با یونجه پوشونده بودم و گوشه ی تخت هم یه پتوی پشمی که خودم بافته بودم، تا شده گذاشته بودم که شبها بکشم رو خودم. دیواری که رو به روی در بود هم جای یه دستگاه کوچیک نخ ریسی و کنار اون هم یه دستگاه پارچه بافی… وسط خونه هم یه میز کوچیک چوبی که بتونم تو کاسه و بشقاب چوبیم که خودم تراشیده بودم، روش غذا بخورم ماساژ جنسی… صبح به صبح با صدای چرق چرق اجاق چوبی از خواب بیدار میشدم و با لباس کهنه ی طوسی رنگ و قدیمیم، میرفتم بیرون. هر صبح از چاه وسط دهکده آب میکشیدم و بعد از شستن دست و روم، یه سبد حصیری داشتم که میرفتم تو جنگلهای اطراف و یه مقدار توت و تمشک جنگلی میچیدم و بر میگشتم به کلبه ام. خودم نون درست میکردم. حتی یه تیکه مزرعه گذاشته بودم که خودم گندمهاشو درو میکردم و برای خودم بین دو تا سنگ گرد آسیاب میکردم و نون میپختم. نونهای گرد و کوچیکی که با تمشک و توت مزه اشون غیر قابل باور بود. ماساژ جنسی خوردن دسترنج خودت واقعا میچسبه! بعدشم میرفتم و قدم میزدم…
به خودم که اومدم، بابام رفته بود و ازش فقط رد سرخ کمربند و جای سوختنش مونده بود… تمام تنم میلرزید. گوشه ی دیوار مونده بودم. صدای تلویزیون از یه طرف بلند بود… و بابام هم که داشت بلند بلند با دوستش با تلفن حرف میزد… و انگار نه انگار که روح و جسم منو له کرده بود

کث ننت اگه در نیاری منم دراوردم حسن کمی با دستش مالید یه لیس زد کرد تو ماساژ جنسی دهنش من برای اولین بار تو عمرم با یه نفر سکس و تجربه میکردم حسن دستش رو انداخت شلوار رو شورتم را تا زانو کشید پایین و در حین خوردن کمی باسنم رو مالش ماساژ کس میداد منم تو دهن حسن تلمبه میزدم حسن انگشتش رو لای باسن کرد و سوراخم ر نوارش داد یه انگشتش رو فرو کردنی ابم اومد کمی تو دهنش بقیشم تو صورتش پاشید زمانی که ابم اومد پاشدم خودم رو تختم انداختم حسنم کمی شوخی سکسی میکرد میگفت اگه هر چیزی رو یه بار ماساژ کس باید امتحان کرد اگه سوراخت اکبند باشه بعد مردن مورچه ها میخورن منم ابم تازه ماساژ جنسی اومده بود بی حال بودم حسن نمی دونم چی فکر کرد اومد سمتم پاهام از تخت اویزون بود خودمم رو تخت بودم اومد دو پام رو بالا اورد خم شد سوراخ من رو دید بزنه کمی تفش رو ریخت ر دستش ماساژ کس مالید به سوراخم منم فقط نگاه میکردم ماساژ جنسی شلوار رو شورتش رو کشید پایین کنجکاو شدم کیرش.

سکس‌الکسیس

ماساژ کس فیلم سکسی ماساژ سکسی ماساژ ماساژ سكسي فیلم ماساژ سکسی فیلم سکسی عمو جانی سکس جانی جانی سینز عمو جانی سکس عمو جانی ابلا دنجر