سکسی در بیمارستان خاله الکسیس با خودش ور میره گفت نه دیونه اصلا هم لز بهم حال

0 views
0%

سکسی در بیمارستان خاله الکسیس با خودش ور میره

سکسی در بیمارستان سلام محمد هستم 26 سالمه 3 ساله ازدواج کردم راستش من زیاد داستان نمی نویسم ولی این اتفاق یا داستانو دوست داشتم یه جا که کسی منو نمی شناسه بگم و تعریف کنم من بیشتر وقتا سرگرم کارم هستم و خوب از زندگی مشترکم هم بسیار راضی هستم خانومم یه مدت بود که با یه نفر به اسمه دنیا دوست شده بود دنیا از یه خانواده پول دار بودن و بیشتر وقتا منو خانومم رو دعوت می کرد خونشون واسه شام و رابطه صمیمی هم با خانومم و من داشت و من با پدر دنیا هم خیلی گرم بودم خانومه من بدن سفیدی داره و لاغره اصلا شیکم نداره و تو سکس خیلی گرمو داغه سکسی در بیمارستان موها مشکی بلندی داره خلاصه یه شب که داشتیم سکس می کردیم بعد سکس که ارضا شدم بهم گفت محمد من بهت خیانت کردم اولش فکر کردم شوخی می کنه ولی بعدش دیدم داره جدی حرف می زنه و می گه عذاب وجدان داره عصبانی شدم و گفتم تعریف کن که گفتش با دنیا تو خونه تنها بودیم و لز کردیم که اولش من خندیدم بعدش گفتم فکر کردم با یه مرد خوابیدی که اونم گفت نه دیونه اصلا هم لز بهم حال نداد و با تو بهتره منم که کنجکاو شدم ازش خواستم تعریف کنه اونم گفت اولش لب گرفتیم بعدش دنیا پرده نداره کسه سکسی در بیمارستان منو خورد منم با انگشت می کردم تو کسش منم که تحریک شده بودم گفتم کسش که به قشنگی ماله تو نیست اونم خندید گفت به تو چه پرو نشو دیگه.
خاله الکسیس با خودش ور میره
داستان واقعی نیست دوستان و از ذهن خلاق نویسنده سرچشمه میگرد

خاله الکسیس با خودش ور میره

سکس
گرمای نا محسوس شمع ها بدن برهنه ام را قلقلک میداد… سکسی در بیمارستان به شمع های کنارم خیره شدم… رنگ جالبی به گلبرگ های کنارم داده بودن… فضای تاریک خانه فقط با نور های طلایی و کوچک شمع ها کمی روشن شده بود و من روی کف پارکت خانه کنار شمع ها و روی گلبرگ های رز قرمز با ملحفه باند سفید که به دورم پیچیده بودم نشسته بودم… امشب سالگرد ازدواج مون بود… امشب را زیباترین شب ساخته بودم… همه چیز مهیا بود برای یک خاطره ساختن، برای یک خستگی در کردن، برای لمس آغوش برهنه اش، برای نفس نفس زدن های زیر تنش… موسیقی هلندی آرامی که سکسی در بیمارستان پخش میشد روحم را نوازش میکرد و من ناخودآگاه لبخندی شیطانی ب
ه جعبه ی روی میز زدم… جعبه ای پر از اسباب بازی های جنسی که میدانست عاشق شان هستم… آه او نمی دانست که چقدر دلم میخواهد هر چه زودتر از بستنی سیب ترش که درون‌ گیلاس روی میز بود استفاده کنم… آه او نمی دانست… اگر میدانست زودتر می آمد… مرده من امشب کارش زیاد بود مرده من امشب خسته بود.
کلید درون قفل در چرخید در که باز شد قامت مرد من و برق چشمانش سکسی در بیمارستان نمایان شد. زیر لب زمزمه کنان به سمتم می آمد انگار که در این دنیا نبود و در دنیای دیگر سیر میکرد… نفس هایش کش دار شده بودم کنارم زانو زد… محو من شده بود. صدایش زدم: مرده من؟
انگار نمیشنید دستش را بند ملحفه سفید رنگ دورم کرده بود…
دستم را جلو بردم کروات زرشکی اش را گرفتم و به تندی به سمت خودم کشیدم… میدانست من عاشق رابطه ی خشن میدانست طبق معمول در این لحظه ها از شهوت جوری لبم را گاز میگیرم که خون راه میوفتد…
لب خونی ام را روی لب هایش گذاشتم و به شدت لب هایش را مکیدم سکسی در بیمارستان … مزه ی لب هایش و مزه ی خون… ترکیب بینظیری شده بود
زبانش را دور زبانم می چرخاند و من به تندی دکمه های پیراهنش را باز میکردم… هر دو نفس نفس می زدیم من عاشق بوسه ی فرانسوی اش بودم
پیراهنش را از تنش در آوردم… ملحفه را از دورم کشید و به پشت هلم داد روی گلبرگ ها دراز کشیدم…
انگشتانش را قفل موهایم کرد و از چشمانم شروع کرد به بوییدن سکسی در بیمارستان و بوسیدن…
تمام تنم را خیس کرده بودم… به میان سینه هایم بوسه ای ریز کاشت و شروع کرد به میک زدن و خوردن
وقتی که زبانش را دور نوک سینه ام بازی میداد از لذت جیغ میزدم…
چنان گاز های ریزی از تمام تنم می گرفت که صدای آه هایم تمام خانه را برداشته بود… و مسلما فردا با تنی کبود به پیشوازش میرفتم…
زیر سینه ی سمت راستم اسمش را تاتو کرده بودم دور تا دورش را بوسید و زبانش را از آنجا تا نافم کشید… آه هایم دیوانه اش کرده بود…
انگشت اشاره اش را روی چاک واژنم کشید و به تندی سرش را به میان سکسی در بیمارستان پاهایم برد و زبانش را خیلی ماهرانه روی واژنم میکشید و میخورد…
دیگر من توان تحمل نداشتم از شدت لذت و شهوت کمرم را به زمین می سکسی در بیمارستان کوبید و آه هایم با جیغ ادغام شد و با سرعت ارضا شدم و آب واژنم به جلو پرتاب شد…

خاله الکسیس با دوستش میخاد سکس کنه

همیشه می گفت که عاشق هات بودن من در رابطه است…
داشتم برای آلت زیبایش له له میزدم… از زمین بلند شدم و در یک چشم بهم زدن او در جای من دراز کشیده بود و من بالای سرش خم شده بودم و او سینه های بزرگ و خوشفرمم را میخورد و قربان صدقه ام میرفت…
دستم را از روی شلوار روی آلتش گذاشته بودم و نوازش گونه دستم را تکان سکسی در بیمارستان می دادم و برجستگی و بزرگی آلتش به من میفهماند که جر خوردگی دیگری در راه است?
من عاشق رابطه ی هات و خشن ولی با عشق بودم و متقابلا او هم عاشق رابطه ای و پر از عشق و گرما بود… خواسته ی همدیگر را به جا می آوردیم من برای او هات و رمانتیک بودم و او برای من پر از عشق و کمی خشونت…
دیگر تحمل نداشتم دکمه ی شلوارش را باز کردم و از تنش درش سکسی در بیمارستان آوردم و آلتش را در دستم گرفتم و در دستم تکانش میدادم… سرش را روی لب هایم گذاشتم و میک زدم… آهی کشید…
زبانم را دور تا دورش میکشیدم گرمایش حتی زبانم را تحریک میکرد
آلتش را درون دهانم قرار دادم و خوردم…
صدای پر از شهوتش آب واژنم را دوباره جاری کرده بود
به سراغ بیضه هایش رفتم نوازششان کردم و خوردمشان… مرده من غرق لذت بود…

صبح با حالت بسیار خواب آلوده ای بیدار شدم و خودم را در آغوشش سکسی در بیمارستان پیدا کردم سرکارش نرفته است
با بوسه ای از لب هایش بیدارش کردم :« شوهره عزیر دردونم خیلی دیر کردی امروز جلسه داشتی آخه»
خندید و گفت:« گور بابای جلسه خانوم به این خوشگلیم تو بغلم خوابیده بعد من پاشم برم جلسه؟»
هریسانه نگاهی به تن برهنه م کرد و گفت:« پس این غذای سکسی در بیمارستان صبح گاهی من کو؟ بده بیاد ببینم…»
و دوباره نوک سینه ام را بین لب هایش گرفت و مشغول شد.‌‌‌..

سکس دکتر ایرانی فیلم سکس دکتر فیلم سکسی دکتر دکتر سکسی سكس با دكتر سکسی با دکتر سکسی دکتر گروپ سکس فیلم سکسی ترکی سکسی ترکی

From:
Date: November 20, 2022